ترجمه فارسی آهنگ حکایات الدنی از نانسی عجرم

ترانه حکایات الدنی یا داستان های دنیا از نانسی عجرم به همراه متن عربی و ترجمه فارسی رو براتون آماده کردم امیدوارم که لذت ببرید.

من غفوه عنیا

وقتی خواب چشمانم را ربود

ندهنى صوت بحبه

صدایی که دوستش داشتم مرا بیدار کرد

اخدتنى الحنیه

مهربانیش بر من چیره شد

وسهرت اللیله بقربه

و کل شب کنارش بیدار ماندم

وصار یجى عبالى

و همواره به او فکر می کردم

غالى وغالى

و عزیز و عزیزتر می شد

عرفت قیمه حالى عندن

ارزش خودم را پیش او یافتم

وعرفت شو تعبو

و دریافتم که چقدر تلاش می کند

هیک حکایات الدنى

حکایت های دنیا این چنین است

بتبتدى من الولدنى

از همان روز تولد شروع می شود

تایکبر حدا

اگر کسی بخواهد به بزرگی برسد

لازم یتعب حدا

لازم است که تلاش کند

وسنى بتسابق سنى

و هر سال از سال دیگر پیشی می گیرد

هیک حکایات الدنى

حکایت های دنیا این چنین است

هالصوت یسلملى

این صدای نوزاد برای من آرامش بخش است

بعده سنینه جداد

هنوز اول راه است و سال هایش تازه است

عالسمى بیرسملى

بر آسمان برای من نقاشی می کند

جوانح فرح وولاد

بال های شادی و کودکان را

ذکریات کتیره

خاطرات زیادی هست

لما کنت صغیره

زمانی که کودک بودم

کانت حدى سریرى الدنى

دنیا تا پای تختم بود

تشتى صلى واعیاد

و زمستان می شد و وقت شکرانه و کریسمس فرا می رسید

هیک حکایات الدنى

حکایت های دنیا این چنین است

بتبتدى من الولدنى

از همان روز تولد شروع می شود

تایکبر حدا لازم یتعب حدا

اگر کسی بخواهد به بزرگی برسد

لازم یتعب حدا

لازم است که تلاش کند

وسنى بتسابق سنى

و هر سال از سال دیگر پیشی می گیرد

هیک حکایات الدنى

حکایت های دنیا این چنین است

متن و ترجمه آهنگ عربی الحب المستحیل از کاظم الساهر

ترجمه فارسی آهنگ زیبای کاظم الساهر به نام الحب المستحیل یا عشق ناممکن با ترانه ای زیبا از نزار قبانی عزیز، امیدوارم که برای شما هم لذت بخش باشه شنیدن و متن و ترجمه اش.

احبک جدا

واقعا تو را دوست می دارم

واعرف ان الطریق الى المستحیل طویل

و می دانم که راهِ رسیدن به غیرممکن، بسیار طولانی است

واعرف انک ست النساء ولیس لدى بدیل

و می دانم که تو بانوی بانوان هستی و من هیچ جایگزینی برای تو ندارم

واعرف ان زمان الحبیب انتهى ومات الکلام الجمیل

و می دانم که زمان مهربانی تمام شده است و سخنان زیبا مرده اند

لست النساء ماذا نقولوا

به بانوی بانوان چه بگوییم؟

احبک جدا…..احبک جدا

واقعا دوستت دارم، واقعا دوستت دارم

واعرف بانى اعیش بمنفى وانت بمنفى وبینى وبینک

و می دانم که من در تبعیدگاهی زندگی می کنم و تو در تبعیدگاه دیگری و بین من و تو

ریح وبرق وغیم ورعد وثلج ونااار

طوفان و رعد و برق و ابر و برف و آتش است

اعرف ان الوصول الى عینیک وهم

می دانم رسیدن به چشمان تو وهم است

واعرف ان الوصول الى شفتیک انتحار

و می دانم رسیدن به لبهای تو خودکشی است

ویسعدنى…….

و خوشحالم می دارد که…

ان امزق نفسى لاجلک ایتها الغالیه

خود را به خاطر تو ای عزیز پاره پاره کنم

ولو خیرونى لکررت حبک للمره الثانیه

با این حال اگر باز به من اختیار داده شود، دوباره عشق تو را تکرار خواهم کرد

یامن غزلت قمیصک من اوراق الشجر

ای کسی که پیراهنت را از برگ درختان بافته ام

یامن حمیتک بالصبر من قطرات المطر

ای کسی که صبورانه از قطرات باران محافظت کردم

احبک جدا واعرف انى اسافر فى بحر عینیکى دون یقینى

واقعا دوستت دارم و می دانم که من در دریای چشمان تو بی هیچ اطمینانی سفر می کنم

واترک عقلى ورائى وارکض خلف جنونى

و عقلم را پشت سرم می گذارم و به سوی دیوانگی ام می دوم

ایا امراءه تمسک القلب بین یدها

ای زنی که قلب من را بین دستانش نگه داشته است

سالتک بالله لا تترکینى

از تو درخواست می کنم، به خاطر خدا مرا ترک نکن

فماذا اکون انا اذا لم تکونى

که من اگر تو نباشی، نمی دانم چه خواهم بود

احبک جدا جدا وجدا

واقعا دوستت دارم، واقعا، واقعا

ارفض من نارحبک ان استقیلا

من از آتش عشق تو روی نمی گردانم

وهل یستطیع المتیم بالحب ان یستقیلا

و دیوانه عشق کجا می تواند که رویگردان شود

وما همنى ان خرجت من الحب حیا

و برایم اهمیتی ندارد که از عشق تو زنده بیرون بیایم

وماهمنى ان خرجت قتیلا

و برای اهمیتی ندارد اگر در عشقت بمیرم

متن و ترجمه آهنگ مدرسه الحب از کاظم الساهر

ترانه فوق العاده مدرسه الحب به معنی مدرسه عشق با صدای گرم و دلنشین کاظم الساهر و شعر فوق العاده زیبای نزار قبانی شاعر و ترانه سرای مشهور! امیدوارم که لذت ببرید، حتما برام کامنت بذارید.

علمنی حبکِ ان احزن

عشقت به من آموخت که غمگین شوم

وانا محتاج منذ عصور لامرأه تجعلنی احزن

و من قرن ها است محتاج زنی هستم که مرا غمگین کند

لامرأه ابکی فوق ذراعیها مثل العصفور

محتاج زنی که مانند گنجشک در آغوشش گریه کنم

علمنی علمنی علمنی حبک ان احزن

عشقت به من آموخت که غمگین شوم

وانا محتاج منذ عصور لامرأه تجعلنی احزن

و من قرن ها است محتاج زنی هستم که مرا غمگین کند

لامرأه ابکی فوق ذراعیها مثل العصفور

محتاج زنی که مانند گنجشک در آغوشش گریه کنم

لامرأه تجمع اجزائی کشضایا البلور المکسور

محتاج زنی که اجزای من را مانند خرده شیشه های بلور شکسته ای جمع کند

علمنی حبکِ سیدتی اسوأ عاداتی

عشق تو بانوی من، بدترین عاداتم را به من آموخت

علمنی افتح فنجانی فی اللیله الاف المرات

به من آموخت که هر شب هزار بار فال قهوه بگیرم

واجرب طب العطارین واطرق باب العرافات

که طب عطاران را تجربه کنم و در خانه پیشگویان را بزنم

علمنی اخرج من بیتی لامشط ارصفه الطرقات

که برای شانه کردن نرده های مسیر از خانه خارج شوم

واطارد وجهک بالامطار وفی اضواء السیارات

و در باران و در زیر نور ماشین ها دنبال صورت تو بگردم

والملم من عینیکِ ملایین النجمات

و از چشمان تو میلیون ها ستاره جمع کنم

یاامرأه دوخت الدنیا یاوجعی یاوجع النایات

ای زنی که کل دنیا را گیج کرده است، ای درد من و ای درد همه نی ها

ادخلنی حبک سیدتی مدن الاحزان

بانوی من عشق تو مرا وارد شهر غم ها کرد

وانا من قبلک لم ادخل مدن الاحزان

و من قبل از تو وارد شهر غم ها نشده بودم

لم اعرف ابدا ان الدمع هو الانسان

و قبل تو اصلا نمی دانستم که اشک، خودِ انسان است

ان الانسان بلا حزن ذکرى انسان

و این که انسان بدون غم، فقط نامی از انسان است

علمنی حبک ان اتصرف کالصبیان

عشقت به من آموخت که مانند نوجوانان عمل کنم

ان ارسم وجهک بالطبشور على الحیطان

این که صورتت را با گچ روی دیوارها بکشم

یاامرأه قلبت تاریخی

ای زنی که تاریخ ما را عوض کرد،

انی مذبوح فیکِ من الشریان الى الشریان

من رگ تا رگم را برای تو بریده ام

علمنی حبکِ کیف الحب یغیر خارطه الازمان

عشق تو به من آموخت که چگونه عشق نقشه تاریخ را تغییر می دهد

علمنی انی حین احب تکف الارض عن الدوران

به من آموخت که وقتی عاشق می شوم زمین از گردش می ایستد

علمنی حبک اشیاء ماکانت ابدا فی الحسبان

عشق تو به من چیزهاییآموخت که قبلا هرگز در حساب من نبود

وقرأت اقاصیص الاطفال دخلت قصور ملوک الجان

و قصه های کودکان را خواندم و وارد کاخ شاه پریان شدم

وحلمت بان تتزوجنی بنت السلطان

و خواب دیدم که دختر پادشاه با من ازدواج می کند

تلک العیناها اصفى من ماء الخلجان

آن چشم ها زلال تر از آب خلیج هاست

تلک الشفتاها اشهى من زهر الرمان

و آن لب ها دلخواه تر از آب انار است

وحلمت بانی اخطفها مثل الفرسان

و خواب دیدم که مانند دلیران او را می ربایم

وحلمت بانی اهدیها اطواق اللؤلؤ والمرجان

و خواب دیدم که گردنبندهای مروارید و مرجان به او هدیه می دهم

علمنی حبک یاسیدتی ماالهذیان

عشق تو مرا با هذیان گفتن آشنا کرد

علمنی کیف یمر العمر ولا تأتی بنت السلطان

به من آموخت که چطوری عمر می گذرد و دختر پادشاه نمی آید

ادخلنی حبک سیدتی مدن الاحزان

بانوی من عشق تو مرا وارد شهر غم ها کرد

وانا من قبلک لم ادخل مدن الاحزان

و من قبل از تو هیچگاه وارد شهر غم ها نشده بودم

لم اعرف ابدا ان الدمع هو الانسان

و نمی دانستم که اشک، خودِ انسان است

ان الانسان بلا حزن ذکرى انسان

و این که انسان بدون غم فقط نامی از انسان است