ترانه فوق العاده مدرسه الحب به معنی مدرسه عشق با صدای گرم و دلنشین کاظم الساهر و شعر فوق العاده زیبای نزار قبانی شاعر و ترانه سرای مشهور! امیدوارم که لذت ببرید، حتما برام کامنت بذارید.
علمنی حبکِ ان احزن
عشقت به من آموخت که غمگین شوم
وانا محتاج منذ عصور لامرأه تجعلنی احزن
و من قرن ها است محتاج زنی هستم که مرا غمگین کند
لامرأه ابکی فوق ذراعیها مثل العصفور
محتاج زنی که مانند گنجشک در آغوشش گریه کنم
علمنی علمنی علمنی حبک ان احزن
عشقت به من آموخت که غمگین شوم
وانا محتاج منذ عصور لامرأه تجعلنی احزن
و من قرن ها است محتاج زنی هستم که مرا غمگین کند
لامرأه ابکی فوق ذراعیها مثل العصفور
محتاج زنی که مانند گنجشک در آغوشش گریه کنم
لامرأه تجمع اجزائی کشضایا البلور المکسور
محتاج زنی که اجزای من را مانند خرده شیشه های بلور شکسته ای جمع کند
علمنی حبکِ سیدتی اسوأ عاداتی
عشق تو بانوی من، بدترین عاداتم را به من آموخت
علمنی افتح فنجانی فی اللیله الاف المرات
به من آموخت که هر شب هزار بار فال قهوه بگیرم
واجرب طب العطارین واطرق باب العرافات
که طب عطاران را تجربه کنم و در خانه پیشگویان را بزنم
علمنی اخرج من بیتی لامشط ارصفه الطرقات
که برای شانه کردن نرده های مسیر از خانه خارج شوم
واطارد وجهک بالامطار وفی اضواء السیارات
و در باران و در زیر نور ماشین ها دنبال صورت تو بگردم
والملم من عینیکِ ملایین النجمات
و از چشمان تو میلیون ها ستاره جمع کنم
یاامرأه دوخت الدنیا یاوجعی یاوجع النایات
ای زنی که کل دنیا را گیج کرده است، ای درد من و ای درد همه نی ها
ادخلنی حبک سیدتی مدن الاحزان
بانوی من عشق تو مرا وارد شهر غم ها کرد
وانا من قبلک لم ادخل مدن الاحزان
و من قبل از تو وارد شهر غم ها نشده بودم
لم اعرف ابدا ان الدمع هو الانسان
و قبل تو اصلا نمی دانستم که اشک، خودِ انسان است
ان الانسان بلا حزن ذکرى انسان
و این که انسان بدون غم، فقط نامی از انسان است
علمنی حبک ان اتصرف کالصبیان
عشقت به من آموخت که مانند نوجوانان عمل کنم
ان ارسم وجهک بالطبشور على الحیطان
این که صورتت را با گچ روی دیوارها بکشم
یاامرأه قلبت تاریخی
ای زنی که تاریخ ما را عوض کرد،
انی مذبوح فیکِ من الشریان الى الشریان
من رگ تا رگم را برای تو بریده ام
علمنی حبکِ کیف الحب یغیر خارطه الازمان
عشق تو به من آموخت که چگونه عشق نقشه تاریخ را تغییر می دهد
علمنی انی حین احب تکف الارض عن الدوران
به من آموخت که وقتی عاشق می شوم زمین از گردش می ایستد
علمنی حبک اشیاء ماکانت ابدا فی الحسبان
عشق تو به من چیزهاییآموخت که قبلا هرگز در حساب من نبود
وقرأت اقاصیص الاطفال دخلت قصور ملوک الجان
و قصه های کودکان را خواندم و وارد کاخ شاه پریان شدم
وحلمت بان تتزوجنی بنت السلطان
و خواب دیدم که دختر پادشاه با من ازدواج می کند
تلک العیناها اصفى من ماء الخلجان
آن چشم ها زلال تر از آب خلیج هاست
تلک الشفتاها اشهى من زهر الرمان
و آن لب ها دلخواه تر از آب انار است
وحلمت بانی اخطفها مثل الفرسان
و خواب دیدم که مانند دلیران او را می ربایم
وحلمت بانی اهدیها اطواق اللؤلؤ والمرجان
و خواب دیدم که گردنبندهای مروارید و مرجان به او هدیه می دهم
علمنی حبک یاسیدتی ماالهذیان
عشق تو مرا با هذیان گفتن آشنا کرد
علمنی کیف یمر العمر ولا تأتی بنت السلطان
به من آموخت که چطوری عمر می گذرد و دختر پادشاه نمی آید
ادخلنی حبک سیدتی مدن الاحزان
بانوی من عشق تو مرا وارد شهر غم ها کرد
وانا من قبلک لم ادخل مدن الاحزان
و من قبل از تو هیچگاه وارد شهر غم ها نشده بودم
لم اعرف ابدا ان الدمع هو الانسان
و نمی دانستم که اشک، خودِ انسان است
ان الانسان بلا حزن ذکرى انسان
و این که انسان بدون غم فقط نامی از انسان است