قارئه الفنجان یا فالگیر، ترانه ای بسیار بسیار زیبا از نزار قبانی و با صدای جانبخش عبدالحلیم حافظ هست که به درخواست “شذی” ترجمه اش کردم. راستش در خود من اثر کرد خصوصا وقتی به آخر شعر می رسیدم.
عبدالحلیم از خواننده های کلاسیک مصری هست و مثل بانو ام کلثوم، ترانه هاش طولانی به حساب می آد و ممکنه نیم ساعت تا یک ساعت یک ترانه طول بکشه. معمولا به سبک شجریان ابتدا تا مدت زیادی فقط موسیقی هنرنمایی می کنه و بعدش خواننده وارد می شه. ممکنه این سبک رو نپسندید، ولی توصیه می کنم برای یک ساعت هم که شده خودتون رو به این هنرمندان جاوید بپسارید و از دنیا و ما فیها فارغ بشید.
قارئه الفنجان
فنجان خوان، کسی که فال قهوه را می خواند، فالگیر
جلسَت والخوف بعینیها
در حالی که ترس در چشمانش بود، نشست
تتأمل فنجانی المقلوب
در فنجان قهوه من تامل می کرد
قالت یا ولدی لا تحزن
گفت، پسرم ناراحت نباش
فالحب علیک هو المکتوب
چرا که عشق، سرنوشت توست
یا ولدی یا ولدی
پسرم، پسرم
قد مات شهیداً
شهید به حساب می آید
من مات فداءاً للمحبوب
کسی که فدایی محبوب بمیرد
بصّرت ونجّمت کثیراً
تا کنون فنجان های زیادی دیده ام، و پیشگویی های زیادی کرده ام
لکنی لم أقرأ أبداً
ولی هیچ وقت نخوانده ام
فنجاناً یشبه فنجانک
فنجانی که شبیه فنجان قهوه تو باشد
بصّرت ونجّمت کثیراً
تا کنون فنجان های زیادی دیده ام، و پیشگویی های زیادی کرده ام
لکنی لم أعرف أبداً
ولی هیچ وقت نشناختم
أحزاناً تشبه أحزانک
غم هایی که شبیه غم های تو باشد
مقدورک أن تمضی أبداً
سرنوشت تو این است که بگذری
فی بحر الحب بغیر قلوع
از دریای عشق، بدون هیچ بادبانی
وتکون حیاتک طول العمر کتاب دموع
و زندگیت، سرتاسر عمرت، کتاب اشک باشد
مقدورک أن تبقى مسجوناً
سرنوشت تو این است که زندانی بمانی
بین الماء وبین النار
بین آب و آتش
فبرغم جمیع حرائقه
و علی رغم آتش سوزیش
وبرغم جمیع سوابقه
و علی رقم گذشته و سابقه اش
و برغم الحزن الساکن فینا لیل نهار
و علی رغم غمی که شب و روز درون ما منزل گزیده است
و برغم الریح
و علی رغم باد
و برغم الجو الماطر و الإعصار
و علی رغم هوای بارانی و طوفان ها
الحب سیبقى یا ولدی أحلى الأقدار
علی رغم همه این ها پسرم، عشق زیباترین تقدیر باقی می ماند
بحیاتک یا ولدی امرأهٌ
در زندگی تو پسرم، زنی است
عیناها سبحان المعبود
چشمانش، سبحان الله از چشمانش
فمها مرسوم کالعنقود
دهانش، مانند خوشه انگور رسم شده
ضحکتها أنغام وورود
خنده اش، نغمه است و گل
والشعر الغجری المجنون
و موهای کولی وار دیوانه اش
یسافر فی کل الدنیا
که کل دنیا را سفر می کند
قد تغدو امرأه یا ولدی
پسرم، دنبال زنی خواهی رفت
یهواها القلب هی الدنیا
که قلب می خواهدش، که خود دنیاست
لکن سماءک ممطره
ولی آسمان تو بارانی است
وطریقک مسدودٌ مسدود
و راه تو، بسته و مسدود است
فحبیبه قلبک یا ولدی نائمه
و معشوقه دلت، پسرم، خفته است
فی قصرٍ مرصود
در قصری پر از نگهبان
من یدخل حجرتها
هر کس وارد اتاقش شود
من یطلب یدها
هر کس بخواهد دستش را بگیرد ( از او خواستگاری کند)
من یدنو من سور حدیقتها
هر کس به باغش نزدیک شود
من حاول فکّ ضفائرها
هر کس بخواهد گیس هایش را باز کند
یا ولدی مفقودٌ مفقودٌ
پسرم، گمشده است، ناپدید می شود
مفقود یا ولدی
ناپدید می شود پسرم
ستفتِّش عنها یا ولدی
تو به جست و جویش خواهی رفت
فی کل مکان
در هر جا
وستَسأل عنها موج البحر
و از موج دریا در موردش می پرسی
وتسأل فیروز الشطان
و از مروارید ساحل سراغش را می گیری
وتجوب بحاراً وبحاراً
و از دریا دریا گذر خواهی کرد
وتفیض دموعک أنهاراً
و اشک هایت مانند رود جاری می شود
وسیکبر حزنک حتى یصبح أشجاراً
و غم تو آن قدر بزرگ می شود که مانند درختان در هم تنیده می شود
وسترجع یوماً یا ولدی مهزوماً
و یک روز پسرم، شکست خورده بر می گردی
مکسور الوجدان
با خاطری شکسته
وستعرف بعد رحیل العمر
و بعد از گذر عمر، خواهی دانست
بأنک کنت تطارد خیط دخان
که تو دنبال رشته دودی می دویدی
فحبیبهُ قلبک لیس لها أرض
و معشوقه دلت، هیچ زمینی ندارد
أو وطن أو عنوان
نه سرزمینی، نه نامی
ما أصعب أن تهوى امرأهً
چقدر سخت است عاشق زنی باشی
یا ولدی لیس لها عنوان
پسرم، که هیچ نامی نداشته باشد
لیس لها عنوان یا ولدی
هیچ نامی ندارد. پسرم